در این نوشته تلاش میکنم نگاهی به ویروس تفرقه در میان هزارهها بپردازم. ویروسِ که مردم هزاره به آن مبتلا است و بیشترین آسیب را به این مردم، در چندین دوره زده است. تاریخ نویسان از تفرقه در میان هزارهها در جنگ با عبدالرحمن زیاد گفتهاند. در کتابهای تاریخی میتوان آنها را یافت. تفرقه بین هزارهها، یکی از عوامل شکست آنها در جنگ بود. بعد از کشتار دسته جمعی هزارهها توسط عبدالرحمن خان، تا سالها؛ هزارهها نتوانست قامت راست کنند. مردان آنها را کشتند، زمینهای حاصلخیز آنها را غصب نموده و زنان و کودکان آنها را به بردگی گرفتند. تعدادِ از آنها را در کوهستانهای هزارهجات (زندان سیاسی) نگهداشتند. هر نوع تبعیض در حق آنها روا داشتند و به آنها اجازه نداند تا بعد از شکست سنگین، قامت راست کنند. هنوز هم در زندگی تک تک هزارهها تاثیرات آنچه عبدالرحمن غدار بر آنها روا داشته، هویدا است. سالها گذشت تا از میان هزارهها تعداد اندک توانستند وارد سیاست شوند. از دانه درشتترین هزارهها، سلطان علی کشتمند یکی از کسانی است که در دوران خلقیها توانست به بالاترین سطح حکومت خودش را برساند.
در دوران جهاد، احزابهای مختلف از میان هزارهها شکل گرفت و هرکدام به زعم خودش، به دنبال احقاق حقوق شعیان (بحث هزارهها مطرح نبود) در سیاست افغانستان بودند. در این دوره، درگیریهای شدیدی میان احزاب شیعی درگرفت و خسارت جبران ناپذیر را بر پیکر نیمه جان انسان هزاره وارد کرد. در عزنی، بیشترین درگیریها میان سازمان نصر و حرکت اسلامی اتفاق افتاد که مناطق چون قرهباغ، تمکی و مناطق اطراف آن، مرکز درگیری این دو حزب اسلامی شیعی بود. از قمندانان مطرح آن دوره، شهید ابوذر از سازمان نصر و معلم از حرکت اسلامی بودند. در این جنگها، مردمان زیادی آسیب دیدند، خسارتهای زیادی به مردم وارد شد. از آن بعدتر، بیشترین درگیری در جاغوری میان سازمان نصر و نهضت اسلامی اتفاق افتاد. جنگهای خانمانسوز که خیلی از خانوادهها را داغدار کرد و تاثیرات مخرب آن هنوز در میان مردم جاغوری قابل لمس است. مناطق چون دایکندی و بامیان نیز از گزند درگیریهای حزبی در امان نماند. جنگهای شدید، بخصوص در دایکندی صورت گرفت و آسیبهای جبران ناپذیر را به مردم وارد کرد. تاثیرات آن جنگها، هنوز به مردم صدمه میزند.
با شکل گرفتن حزب وحدت، دیگر احزاب شیعی همه منحل شده و در قالب حزب وحدت در آمدند. تنها حزب حرکت به رهبری شیخ اصف قندهاری حزب وحدت را قبول نکرده و حزب حرکت به همان شکل باقی ماند. حزب وحدت همانطور که از نامش پیدا بود، در صدد از بین بردن اختلاف بود. حتی بر لوگوی آن، آیه 103 سوره العمران [وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِيعًا وَلَا تَفَرَّقُوا] نقش بسته بود. آیه که دلالت برا وحدت دارد. حزب وحدت به رهبری شهید مزاری برای اولین بار گفتمان عدالت خواهی را در افغانستان مطرح نمود. او به واضحترین شکل ممکن از حقوق هزارهها سخن گفت و در این راه تا آخر ایستادگی کرد. سخن معروف او «حق خواستن به معنی دشمنی با کسی نیست» دلالت بر این داشت که هزارهها حق دارد و خواستن این حق به معنی دشمنی با کسی نباید تلقی شود. حق که سالها به آنها داده نشده است. شهید مزاری برای گرفتن حق هزارهها و بلند نگه داشتن پرچم عدالتخواهی، مجبور به تحمل چند سال جنگ در کابل شد. جنگ که به او و هزارهها تحمیل شده بود.
حتی در جنگهای غرب کابل نیز، حزب وحدت علاوه بر اینکه با دولت ربانی جنگ داشت، قسمت اعظم از انرژی و توان حزب وحدت با حزب حرکت، همچنین اختلافات درون حزبی به مصرف می رسید. اختلاف فکری آخوندهای قم با نیروهای تکنوکرات (شعلهای، خلقی و پرچمی) حزب وحدت، نمونهای از اختلافات درون حزبی بود که نیروهای فکری حزب را درگیر کرده بودند. اختلاف با نیروهای غیر سازمان نصر در بدنه حزب وحدت، از دیگر اختلافات درونی حزب وحدت بود که بیشترن انرژی نیروهای فکری حزب وحدت را به خود مشغول میکرد. بیست سه سنبله و پیوستن محمد اکبری به دولت برهاندین، از دیگر اختلافات عمده درون حزب بود که حزب وحدت را از پای انداخت. اغراق نیست اگر بگویم یکی از عوامل شکست غرب کابل، همین اختلافات درونی بود.
بعد از حضور آمریکا در افغانستان و تشکیل حکومت موقت، هزارهها وحدتی تا جایی در بدنه قدرت راه یافتند. آنها معاون داشتند، وزیر داشتند، والی داشتند، قمندان نیز داشتند. مذهب شیعه رسمی شده بود. در همین دوره، باری در دشت برچی سخنان کریم خلیلی معاون دوم رییس جمهور (کرزی) را گوشش میکردم، او واضح گفت که هزارهها تاجایی به آنچه میخواست رسیده است. معاون دارد، وزیر دارد، و در خیلی جاهای دیگر نیز راه یافته است. در این نوشته قصد قضاوت برگفته ایشان را ندارم. اما در همین دوره، محمد محقق و عرفانی سومین و چهارمین حزب وحدت را به وجود آوردند که باعث شد حزب وحدت نه تنها اقتدار خود را از دست بدهد، بلکه خود کلمه وحدت، به منفورترین کلمه تبدیل شود. در این دوره نیز احزاب هزارهگی بیشترین نیرو انرژی خود را در راستای درگیری بین خود مصرف میکردند. یکبار در کابل هفته نامه مشارکت را میخواندم، مقاله بلند و بالای به قلم سرور جوادی نشر کرده بود. آن مقاله در حقیقت یک فحش نامه به آدرس محمد محقق بود. به زغم خودشان، جواب هوچی گری محمد محقق را داده بودند. یکبار دیگر در انتخابات سال 1384 در کابل بودم و خود شاهد مسخره کردن واعظی شهرستانی توسط محمد محقق بودم. واعظی شهرستانی از طرف وحدت خلیل کاندید شده بودو در کابل با محمد محقق رقابت میکرد.
بعد از شکست حزب وحدت در غرب کابل، جنبش تبسم اولین و در عین حال بی بدیل ترین حرکت هزارهها در راستای حقوق هزارهها بود. افراد زیادی در پیشبرد و رهبری این جنبش نقش داشتند. اما افراد چون داوود ناجی، جواد سلطانی، عزیز رویش، ذکی دریابی، خالق آزاد از تاثیرگذار ترین افراد در بدنه جنبش تبسم بودند. این جنبش متأسفانه بسیار زود منجر به شکست شد. آنچه باعث شکست جنبش تبسم شد، موضعگیری غیر خردمندانه محمد محمد محقق بود. محقق همانطور که حزب وحدت را پاره پاره کرد، جنبش تبسم را نیز در نطفه خفه کرد. شبی که مردم ارگ را محاصره کرده بود و دولت راهی به جز پذیرفتن خواسته معترضین نداشت، محمد وحقق بعنوان یکی از رهبران سیاسی هزارهها، درست زمانی که تعداد از سران جنبش تبسم در ارگ در بازداشت بسر می بردند، دهان بویناک خود را باز کرده و با وقاحت و بی شرمی تمام، معترضین را یک مشت کوچه بازاری و اجساد قربانیان را گوشت قصابی گفت. اینطوری صدای اعتراض هزارهها را خفه کرده و فرصت نفس کشیدن را گرفت. جنبش تبسم می توانست در همان شب به خواست خود برسد، اما این جنبش بی بدیل منجر به شکست شد. در شکست این جنبش، بی خردی محمد محقق نقش اساسی داشت، اما دیگر رهبران سیاسی هزاره نیز بی تقصیر نبودند. آنها نه تنها سکوت اختیار کردند، بلکه پیش از تظاهرات سنگ اندازی زیادی کرده بودند.
بعد از شکست جنبش تبسم، یکبار دیگر جنبش روشنایی ثابت کرد که پتانسیل خوبی در میان هزارهها وجود دارد. جنبش روشنایی مثل انفجار نوری بود که در تاریکی اتفاق افتاده باشد. نوری که امیدواریهای زیادی را خلق کرد و مردمان زیادی به این جنبش دل بسته بودند. اکثریت نیروهای مردم هزاره به دور خواست جنبش روشنایی گردهم آمده بودند و یک نوع اتحاد شکل گرفته بود. جنبش روشنایی تا زمانی که سران سیاسی هزاره در جنبش دچار تفرقه نشده بودند، بسیار خوب پیش آمد. اما متاسفانه این اتحاد زیاد دوام نیاورد و اتحاد جای خود را به اختلاف داد. اولین ضربه بر پیکر جنبش روشنایی بازهم از جانب محمد محقق زده شد. او بعد از مذاکره و پذیرفتن خط 220 کیلو ولت، نه تنها راه خود را با جنبش جدا کرد، بلکه ضربههای زیادی را بر جنبش وارد کرد. گفتههای مردار زیاد از که دهان محقق بیرون شد، هرکدام ضربات بود که بر پیکر جنبش روشنایی میخورد. شرابی خطاب کردن سران جنبش، پوچوق خربوزه، از گفتههای این سیاست مدار بی خرد است که باعث آزردگی زیاد از مردم شد. بعد از محقق، خلیلی، شفق، مدیر، دیگر سیاست مداران هزاره بودند که دیوار اتحاد را شکستند و راه تفرقه را در پیش گرفتند. آنها با رفتن خود، و تنها گذاشتن مردم در میدان دهمزنگ ضربه کاری بر بدنه جنبش روشنایی زدند. ضربهای که چنبش را تقریباً زمینگیر کرد. اگر همکاری هزارههای خارج از کشور در این مقطع نمی بود، جنبش در همان میدان دهمزنگ دفن میشد. اما مردم هوشیار و آگاه در این مقطع حساس نه تنها جنبش را حمایت مالی کردند، بلکه به بهترین شکل ممکن تبدیل به صدای جنبش در خارج از کشور شدند.
جنبش روشنایی بعد از رفتن آقایان، در یک مقطع دیگر باز هم به خواست خود نزدیک شده بود. اما یکبار دیگر اختلاف باعث شد نه تنها به هدف خود نرسد، که کاملاً شکست بخورد. با پا درمیانی کمسیون حقوق بشر، دولت اشرف غنی قصد پذیرفتن خواست جنبش روشنایی را داشت، اما بعضیها مانع این کار شدند. مبادا، این اتفاق به نام سیماسمر، داوود ناجی و احمد بهزاد رقم بخورد. شرح این قصه طولانی است و گنجایش آن در اینجا نیست. بعد از این شکست، جنبش در هدف خود که همانا آوردن روشنایی در زندان سیاسی هزارهجات بود، شورای عالی جنبش، یگانه ارگان تصمیم گیرنده جنبش عملاً از کار افتاد. اختلاف بین اعضای شورای عالی چیزی از این شورا باقی نگذاشت. آنچه بنام شورای عالی مانده بود، دو تکه شکسته بود که با هیچگونه چسبی، به همدیگر نمی چسبید. در شکستن آن، افراد زیادی نقش داشتند. اما آنچه سازمانی و یکدست در راستای متفرق کردن نیروهای جنبش فعالیت میکردند، کمیته تخنیک بود. چند نفر آدم بدماش و غولچماق هرانچه توانستند، کردند. آنها با لجاجت به حاشیه راندن نیروهای مهم و کاربردی جنبش، آخرین میخ را بر تابوت جنبش روشنایی زدند. آنها در پست احمد بهزاد در آمده و او را به مثابه بادکنک باد کرده و به هوا فرستادند. به این امید که بتوانند از ایشان یک محقق دیگر بسازند. اما غافل از اینکه این کار جنبش را از پار در آورد. نیروهای تاثیر گذار جنبش، یکی پس از دیگری ناامید گشته و از هسته آهسته از جنبش فاصله گرفتند.
آنچه از بالا گفته آمدم، همه دلالت بر یک چیز دارد. شکست هزارهها در مقاطع مختلف بود. شکستهای که عامل عمده آن تفرقه بوده است. به باور نویسنده، هزارهها تا زمانی که اختلافات را کنار نگذاشته و همه به دور یک آرمان که همانا منافع مرم باشد جمع نشوند، ناگزیراند شکستها را یکی پس از دیگری تجربه کنند. تاریخ هزارهها سراسر شکست است، هرچند آنها شهامت و جسارت پذیرفتن شکست را ندارند. حزب وحدت نه تنها در گرفتن حق شکست خورد، بلکه در آوردن وحدت نیز شکست خورد. جنبش تبسم در بدو تولد، بدون اینکه حتی به یک خواست برست، شکست خورد. جنبش روشنایی شکست خورد. این را باید قبول کرد. هرچند هنوز هستند تعدادی شعار روشنایی میدهند، اما حقیقت این است که جنبش در کار نیست. همانطور که وحدتی درکار نیست. هرچند هنوز چند حزب بنام وحدت وجود دارد.

بیان دیدگاه