3–4 دقیقه

تیموتی ویکس، استاد استرالیایی که به دلیل علاقه‌اش به تدریس در کشورهای جنگ‌زده به کابل سفر کرده بود، در سال ۲۰۱۶ توسط گروه طالبان ربوده شد. او سه سال از زندگی‌اش را در اسارت این گروه گذراند، اما آنچه او را از دیگر قربانیان گروگان‌گیری متمایز می‌کند، نحوه ارتباط او با گروگان‌گیرانش و رفتار او پس از آزادی است. داستان ویکس، نمونه‌ای زنده از پدیده روان‌شناختی موسوم به سندروم استکهلم است؛ حالتی که در آن قربانیان به شکلی غیرمنتظره به گروگان‌گیران خود احساس همدلی، وابستگی و حتی علاقه پیدا می‌کنند.

ویکس که برای تدریس زبان انگلیسی به کابل آمده بود، همراه با همکارش، کوین کینگ، توسط نیروهای طالبان ربوده شد. در سال‌های ابتدایی اسارت، او تحت شرایط بسیار سختی قرار گرفت؛ از محدودیت‌های شدید فیزیکی و روانی گرفته تا ترس دائمی از مرگ. با این حال، در میان این سختی‌ها، او به تدریج شروع به برقراری ارتباط با گروگان‌گیران خود کرد، رفتاری که اغلب در شرایط طولانی‌مدت اسارت به چشم می‌خورد.

یکی از ویژگی‌های کلیدی سندروم استکهلم، ایجاد نوعی وابستگی عاطفی به آزاردهندگان است. این وابستگی به طور ناخودآگاه برای کاهش فشار روانی و حفظ بقای قربانی شکل می‌گیرد. تیموتی ویکس نیز به تدریج به برخی از اعضای طالبان که مسئول نگهداری او بودند، احساس نزدیکی کرد. او بعدها در مصاحبه‌های خود گفت که با برخی از آن‌ها ارتباطی دوستانه برقرار کرده بود و حتی از آن‌ها به عنوان «برادران» خود یاد کرد.

ویکس در طول اسارتش توانست نوعی همدلی متقابل میان خود و گروگان‌گیرانش ایجاد کند. او در خاطراتش اشاره می‌کند که برخی از اعضای طالبان با او محترمانه رفتار می‌کردند و همین رفتار باعث شد او نگاه متفاوتی به آن‌ها پیدا کند. چنین تغییر نگرشی یکی از پیامدهای کلاسیک سندروم استکهلم است که قربانی به جای تمرکز بر رنج‌ها، بر جنبه‌های انسانی رفتار آزاردهنده تمرکز می‌کند.
در سال ۲۰۱۹، تیموتی ویکس پس از مذاکرات طولانی میان دولت آمریکا و طالبان آزاد شد. برخلاف انتظار، او نه تنها از گروگان‌گیران خود انتقاد نکرد، بلکه از برخی از آن‌ها دفاع کرد. او در مصاحبه‌های مختلف، علاقه خود به افغانستان و مردم این کشور را ابراز کرد و حتی به طالبان پاکستان نزدیک شد. این رفتار او برای بسیاری از ناظران و تحلیلگران غیرقابل‌درک بود، اما از منظر روان‌شناسی، نمونه‌ای واضح از تأثیرات ماندگار سندروم استکهلم بود.
ویکس که علاقه‌اش به افغانستان و روابطی که در دوران اسارت ایجاد کرده بود همچنان پابرجا بود، به کابل بازگشت تا زندگی خود را در همان جایی ادامه دهد که زمانی گروگان بود. او در نهایت به دلیل بیماری سرطان در همان شهر درگذشت. بازگشت او به کابل، نمادی از ارتباط عمیقی بود که او با این کشور و حتی گروگان‌گیرانش برقرار کرده بود.
رفتار ویکس، علاوه بر اینکه نشان‌دهنده تأثیرات عمیق سندروم استکهلم است، سوالاتی را درباره پیچیدگی‌های روان انسان مطرح می‌کند. چرا قربانی به جای نفرت از آزاردهنده، به او احساس نزدیکی پیدا می‌کند؟ در مورد ویکس، شرایط دشوار اسارت و انزوای روانی باعث شد او برای بقای خود به ایجاد رابطه انسانی با گروگان‌گیرانش روی آورد. این رابطه، ابتدا ابزاری برای حفظ امید و تحمل شرایط بود، اما به مرور به یک پیوند عاطفی واقعی تبدیل شد.
داستان تیموتی ویکس، فراتر از ماجرای یک گروگان‌گیری ساده است. این داستان نشان می‌دهد که چگونه روان انسان می‌تواند در مواجهه با شرایط بحرانی، راه‌های غیرمنتظره‌ای برای بقا پیدا کند. سندروم استکهلم، اگرچه در نگاه اول غیرمنطقی به نظر می‌رسد، اما یکی از ابزارهای روانی برای تحمل شرایط دشوار است. ویکس، با زندگی و مرگش، نه تنها تأثیرات این سندروم را آشکار کرد، بلکه به عنوان مثالی زنده از پیچیدگی‌های رفتار انسانی در تاریخ ماندگار شد.

بیان دیدگاه


آخرین نوشته‌ها