ابتدا باید عرض کنم که نگارنده یکی از طرفداران بامیان کوچک بودهام و برای این امر انچه توانستهام انجام دادهام. دوم اینکه بنده به این باور هستم که هزارهها افغان نیستند. واژه «افغان» از نظر تاریخی و زبانشناختی عمدتاً به قوم پشتون اشاره داشته است. در متون تاریخی، از جمله منابع فارسی و عربی قرون گذشته، واژه «افغان» مترادف با پشتونها به کار رفته است. از نظر سیاسی، هویت «افغان» یک پروژه دولتمحور بوده که با هدف ایجاد یک هویت ملی واحد بر تمامی ساکنان افغانستان تحمیل شده است. در جغرافیای افغانستان، مخالفتهای گستردهای با مفهوم «افغان» بهعنوان یک هویت ملی وجود دارد. هزارههایی که در استرالیا زندگی میکنند، شهروندان این کشور هستند و از نظر ملیت، استرالیایی محسوب میشوند. در عین حال، از نظر قومی، بهعنوان هزاره شناخته میشوند، نه افغان. هزارهها در طول تاریخ افغانستان، به دلیل نپذیرفتن هویت تحمیلی «افغان»، قربانی تبعیض و سرکوب شدهاند. اگر این مفهوم در افغانستان، جایی که هزارهها بهرغم همه چالشها همچنان حضور فیزیکی و اجتماعی دارند، بهعنوان یک ابزار تبعیض به کار رفته، در دیاسپورا هیچ توجیهی برای پذیرش آن وجود ندارد.
آنچه مرا واداشت تا این نوشته را بنویسم، مسیری است که کمپین «بامیان کوچک» در پیش گرفته است؛ مسیری که هرچند از یک منظر قابل درک است، اما از زاویهای دیگر میتواند خطرناک باشد و جامعهی ما را به انزوا کشانده، حتی در تقابل با حزب کارگر قرار دهد. چنین روندی نهتنها سودی برای جامعه ندارد، بلکه میتواند تبعاتی زیانبار به همراه داشته باشد. لازم است یادآور شوم که نگارنده خود بهعنوان عضوی از حزب کارگر، بحثهای مطرحشده در روزهای اخیر را کاملاً درک میکنم.

در اینجا دو مسئلهی اساسی وجود دارد. نخست، نادیدهانگاشتن مطالبات جامعه از سوی سیاستمداران وابسته به احزاب قدرتمند؛ و دوم، واکنش جامعه به این بیتوجهی. تجربه نشان داده است که نهتنها جامعهی ما، بلکه بسیاری از جوامع مهاجر در استرالیا، مادامی که صرفاً نقش تماشاگر را ایفا کنند و از مشارکت سیاسی فعال خودداری ورزند، دچار مشکلی نخواهند شد. اما بهمحض آنکه این جوامع بخواهند در سیاست نقشآفرینی کنند و مطالباتی مشخص از سیاستمداران داشته باشند، شرایط تغییر میکند؛ بهویژه اگر این مطالبات بتواند موقعیت یا منافع گروهی را به خطر اندازد.
نمونهای از این وضعیت را میتوان در انتخابات سال ۲۰۲۲ در سیدنی مشاهده کرد؛ منطقهای که اکثریت جامعهی ویتنامی در آن سکونت دارند. در این منطقه حزب کارگر، بهجای حمایت از یک نامزد ویتنامی، «کریستینا کانالی» را با یک تصمیم از بالا به پایین به این حوزه تحمیل کرد. من در آنجا بصورت داوطلبانه برای حزب کارگر فعالیت میکردم. نتیجه چه شد؟ بسیاری از مردم ناراضی بودند و در نهایت، حزبی که این کرسی را همواره امن میدانست، آن را از دست داد. این تجربه، درس بزرگی برای حزب کارگر بود. به همین دلیل، در انتخابات اخیر، این حزب تصمیم گرفت از یک نامزد ویتنامی حمایت کند، هرچند بعید است بتواند آن کرسی را بازپس بگیرد. مثال دیگر، کرسی پاراماتا است. در انتخابات گذشته، دوست عزیزم دکتر اندرو چارلتون توانست از این حوزه به پارلمان راه یابد؛ و من در این ناحیه نیز فعالیت داوطلبانه داشتم. دراین منطقه؛ بخش بزرگی از جمعیت دارای پیشینهی هندی، لبنانی است. نامزدهای با بکروند هندی تلاش داشتند در این کرسی از طریق حزب کارگر نامزد شوند که بجایی نرسید. برای درک روشنتر این مسئله، بهتر است به نمونههای مشخصتر اشاره کنم. برخی نمایندگان فدرال عملاً جامعهی ما را نادیده میگیرند. نمونهی آشکار آن، رویدادهای پس از انفجار مرکز آموزشی «کاج» بود. در آن زمان، یکی از نمایندگان فدرال که در پلتفرمهای مختلف از حمایت گستردهی جامعهی ما بهره میبرد، حتی حاضر نشد نام «هزاره» را به زبان بیاورد. این موضوع منجر به بحث و جدلهایی شد. نگارنده شخصاً با او ابتدا در بخش نظرات، سپس در پیامهای خصوصی به بگو و مگو پرداختم. در نهایت، او برای توجیه موضعش، سخنرانیای را که در آن از«هزاره» نام برده بود، برایم ارسال کرد. هرچند که این واکنش، بیشتر پاسخی به فشارهای واردشده بود تا یک موضعگیری صادقانه.
مثال دیگر، نمایندهی فدرالی است که بهرغم دعوت رسمی، در گردهمایی یادبود قربانیان «کاج» شرکت نکرد. حتی پس از آن، تلاشهای مکرر برای نزدیک کردن او به جامعهی ما، هیچ اقدام مثبتی از سوی او صورت نگرفت. در چندین جلسه، این بیتوجهی را بهشدت زیر سؤال بردم. اخیراً نشانههایی از تغییر رویکرد او دیده میشود، اما این نباید موجب فراموشی گذشته شود. مردم باید آگاه باشند و هرجا که فرصتی پیش آمد، این مسائل را به او و امثال او حد اقل گوشزد کنند.
این مثالها را ذکر کردم تا بگویم که نادیدهانگاشتن جوامع مهاجر توسط احزاب و سیاستمداران، یک واقعیت انکارناپذیر است. این روند، نه تصادفی است و نه استثنائی؛ بلکه بازتابی از ساختار قدرت و الگوهای رفتاری در سیاست است. تنها راه تغییر این وضعیت، مطالبهگری مستمر و مشارکت فعال در فرآیندهای سیاسی است.
از سوی دیگر، جامعهی ما در برقراری ارتباط معنادار با سیاستمداران عملکرد ضعیفی داشته است. متأسفانه، بهجای آنکه افراد یکدیگر را تقویت کنند، همواره در مسیر تضعیف هم گام برداشتهاند. بهعنوان مثال، کسانی که درون احزاب فعالیت میکنند، وقت و انرژی خود را صرف تلاشهای داوطلبانه میکنند تا یک رابطه معنادار را ایجاد کند، بجای اینکه از سوی جامعه، نهادها و افراد مورد حمایت قرار گیرند و اعتبار بیشتری کسب کنند، اغلب با بیاعتبارسازی و تخریب مواجه میشوند. گویی هزارههایی که به احزاب راه یافتهاند، نمیتوانند به اندازهی صاحبان انجمنها، روحانیون یا متنفذان محلی نمایندهی منافع جامعه باشند. در عین زمان؛ دکان داران قوم و مذهب، در این بخش فعال نیستند و حلقههای را که که دارند، بسیار محدود و برپایهی دوستی و رفیقی است. حتی همین جوانان که بسیار از انها انتظار میرود. چنین رویکرد، نهتنها مانع پیشرفت افراد توانمند میشود، بلکه بهطور کلی از نقشآفرینی مؤثر جامعه در سیاست جلوگیری میکند.
از سوی دیگر، فضای درونی احزاب نیز چالشهای خاص خود را دارد. رقابت با کسانی که خود را صاحبان اصلی این سرزمین میدانند و از پیشینهی اروپایی برخوردارند، آسان نیست. ورود به احزاب، تنها آغاز راه است؛ اما دستیابی به جایگاههای تأثیرگذار در ساختارهای حزبی، مستلزم عبور از پیچیدگیهای روابط درونحزبی و رقابتهای سنگین است. کسانی که از جامعهی ما به این عرصه پا میگذارند، باید دوچندان تلاش کنند تا در این میدانِ بهشدت رقابتی، جایی برای خود باز کنند. اما اگر از سوی جامعهی خود نیز حمایت نشوند، این مسیر دشوارتر از آن خواهد شد که بتوان در آن به موفقیت دست یافت.
اما ماجرای «بامیان کوچک» از اساس، حرکتی درست و بهجا بود. هرکس که به هر دلیلی با این ابتکار مخالفت کند، در جایگاه نادرستی ایستاده است. با این حال، در روند اجرای این مطالبهی جمعی، چند اشتباه استراتژیک رخ داد که تأثیر قابلتوجهی بر نتیجهی کار دارد.
مهمترین و اثرگذارترین اشتباه، عدم هماهنگی، مذاکره و جلب حمایت کنسولرهای حزب کارگر در شورای شهر دندنانگ بود، جایی که این حزب در اکثریت قرار دارد. چنین بیتوجهی به ساختارهای تصمیمگیری، باعث شد که این مطالبه بدون پشتوانهی کافی در مسیر اجرا قرار گیرد. در مقایسه، نمونهای مشابه در ناحیهی حریس پارک در کنسول پاراماتا، تحت عنوان «هند کوچک»، با مسیر کاملاً متفاوتی پیش رفت. نهتنها شورای شهر از آن حمایت کرد، بلکه نمایندگان پارلمان ایالتی و فدرال نیز پشتیبانی خود را اعلام کردند و در نهایت، این نامگذاری بهطور رسمی با تأیید نخستوزیر استرالیا انجام شد.

راهکار صحیح برای «بامیان کوچک» این بود که پیش از مطرحکردن رسمی این پیشنهاد، مذاکراتی جدی با کنسولرهای حزب کارگر و نمایندگان ایالتی و فدرال انجام میشد. در این صورت، اگر حمایت سیاسی از این مطالبه جلب نمیشد، دستکم جامعه میتوانست با آگاهی و انسجام بیشتری، در انتخابات محلی و فدرال واکنش نشان داده و بهطور مؤثرتری فشار سیاسی وارد کند.
اشتباه دوم، کشاندن این مطالبه به رسانهها بود. هرچند رسانهای شدن این موضوع از یک سو به آگاهی جمعی کمک کرد، اما از سوی دیگر، زمینه را برای جبههگیریهای شدیدتر، مخالفتهای تند و درگیریهای غیرضروری فراهم ساخت. این تنشها در نهایت به زیان کلیت این حرکت تمام شد و مسیر رسیدن به هدف را دشوارتر کرد.
اشتباه سوم، ارائهی دادخواست برداشتن لوحه توسط کنسولر حزب سبز در شورای شهر دندنانگ بود. تجربه نشان داده است که بهندرت پیش میآید یک لایحهی پیشنهادی از سوی یک سیاستمدارِ اقلیت، مورد حمایت اکثریت قرار گیرد، خواه در دولت محلی باشد، خواه ایالتی یا فدرال. نمونهی بارز این مسئله را در اخراج فاطمه پیمان از حزب کارگر مشاهده کردیم. حزب کارگر، با وجود آنکه از اصل بهرسمیت شناختن دو دولت فلسطین و اسرائیل حمایت میکند، اما به لایحهی پیشنهادی حزب سبز در سنا رأی منفی داد. فاطمه پیمان برخلاف سیاست حزب رأی داد و در نتیجه از حزب اخراج شد. جالب آنکه، وقتی حزب کارگر لایحهی خود را برای بهرسمیت شناختن فلسطین ارائه کرد، همین حزب سبز از حمایت از آن خودداری کرد.
این مثال نشان میدهد که احزاب، سیاستهای خود را نه بر اساس ملاحظات احساسی، بلکه بر پایهی منافع و استراتژیهای بلندمدت خود پیش میبرند. بنابراین، در چنین موضوعاتی باید با شناخت دقیق از پویاییهای سیاسی، تعاملات را مدیریت کرد و از اقداماتی که میتواند نتیجهی معکوس داشته باشد، پرهیز نمود.
به همین دلیل، برای جامعهی ما منطقیتر است که با احزاب و سیاستمدارانی تعامل داشته باشد که از قدرت و نفوذ بیشتری برخوردارند. در استرالیا، حزب کارگر قدیمیترین و قدرتمندترین حزب است، یک حزب یکپارچه با گرایش چپ میانه که بهطور سنتی از کارگران و اقشار کمدرآمد حمایت میکند.
البته، حزب لیبرال در ائتلاف با حزب نشنال توانسته است در مجموع بیش از حزب کارگر در قدرت باشد. بااینحال، این یک ائتلاف دوحزبی است که اغلب سیاستهایی را دنبال میکند که چندان به نفع جامعهی ما نیستند، بهویژه در حوزهی مهاجرت و پناهندگی. بااینوجود، نمیتوان آن را کاملاً نامطلوب دانست.
بنابراین، لازم است که کنشگران سیاسی جامعهی ما هنگام ورود به فعالیتهای سیاسی، این ملاحظات را در نظر بگیرند. باید از خود پرسید؛ از طریق کدام احزاب و چهرههای سیاسی، میتوانیم مؤثرتر به خواستههای جمعی خود دست یابیم؟ متأسفانه، در گذشته چنین اشتباهاتی رخ داده و همچنان نیز تکرار میشود. حتی از سوی دوستان که گروه پارلمانی را مدیریت میکنند. افرادی که انتظار بیشتری از آنها میرفت، در چندین مورد پلتفرم گروه را در اختیار سیاستمداران قرار دادهاند که در اقلیت است. هرچند حرف و خواست ما را مطرح نمودهاند.
اما اکنون، آنچه اتفاق افتاده دیگر قابل بازگشت نیست. مهم این است که از این تجربه بیاموزیم و با در نظر گرفتن منافع جمعی، مسیر آینده را بهگونهای مدیریت کنیم که این تحولات، در مجموع به زیان ما تمام نشود. این واقعیت را نباید نادیده گرفت هرگاه یک جامعه مهاجر در برابر تصمیمهای یکجانبه سکوت کند، سیاستمداران نیز آن را جدی نخواهند گرفت. اما زمانی که این جوامع به کنشگری روی آورند و بهطور سازمانیافته مطالبات خود را مطرح کنند، میتوانند مسیر تصمیمگیریهای سیاسی را تغییر دهند. کمپین «بامیان کوچک» نیز باید با دقت در این واقعیت تأمل کند تا به راهی نرود که بهجای تقویت جایگاه جامعه، به حاشیهنشینی و انزوا منتهی شود.

بیان دیدگاه