در انتخابات فدرال استرالیا، جامعه هزاره حضوری پررنگ و چشمگیر از نظر مشارکت در فعالیت‌های داوطلبانه به صورت فردی و قالب حزبی داشته است، حضوری که در مقایسه با انتخابات سال‌های قبل گام بلندی به جلو به شمار می‌آید. شمار بالای داوطلبان از میان جامعه هزاره، نشانه‌ای مثبت از پویایی و بلوغ سیاسی این جامعه است؛ پدیده‌ای که در انتخابات‌های قبلی  کمتر دیده می‌شد و باید آن را دست‌کم از حیث نمادین، تحسین کرد. با این حال، در ورای این ظاهر پرشور، واقعیت‌های تلخ و شکاف‌های عمیقی پنهان است که بر آینده تأثیرگذار خواهند بود، مگر آنکه با دیدی نقادانه و آینده‌نگر به آنها پرداخته شود.

نخستین مسأله، فقدان یک رویکرد ساختاریافته‌ی مطالبه‌گرانه از سوی جامعه هزاره است. برخلاف آنچه در ظاهر از تحرکات انتخاباتی برمی‌آید، بسیاری از این داوطلبان نه با پشتوانه نهاد‌ها که بر مبنای مسوولیت و انگیزه‌های فردی وارد کارزار شده‌اند. چنین ضعف در انتخابات‌های گذشته نیز مشهود بود، انتظار می‌رفت که با افزایش آگاهی سیاسی و تجربه‌ی زیسته‌ی گذشته، جامعه هزاره گامی فراتر نهاده و با سازماندهی منسجم‌تر، مطالبات مشخص و جمعی خود را بر احزاب تحمیل کند. اما این اتفاق نیفتاده است؛ به‌جز در مواردی معدود مانند عملکرد حزب سبز در ملبورن، که برخی خواست‌های جامعه هزاره را دست‌کم به صورت نمادین مطرح کرده است.

در نقطه‌ی مقابل، حزب کارگر، که بیشترین آرا را از میان هزاره‌ها دریافت می‌کند، عملاً هیچ‌گونه پاسخ‌گویی به این جامعه نداشته است. بی‌اعتنایی حزب کارگر نه‌تنها شکاف نمایندگی از جامعه هزاره‌ تشدید می‌کند، بلکه به‌نوعی جامعه هزاره را به مصرف‌کننده‌ی صرف دموکراسی تقلیل می‌دهد. به عبارت دیگر؛ هزاره‌ها مشارکت دارند، اما نمایندگی نمی‌شود.

اما سکوت از سوی نهادها و چهره‌های خودخوانده‌ی نماینده جامعه، بیش از همه مایه‌ی تأسف است. در سیدنی، نمونه‌ی بارز این وضعیت را می‌توان مشاهده کرد! مشارکت بالاست، اما فعالیت‌ها بیشتر فردی است و نهادهای موجود، به‌جای تقویت مشارکت همگانی، با رفتار خود باعث می‌شوند، نه تنها افراد فعال انگیزه خود را از دست بدهند، که حتی تلاش‌های شان از ادرس جامعه هزاره حساب نشود. آنان نه‌تنها از نمایندگی واقعی ناتوان‌اند، که با تصاحب مشروعیت نمادین جامعه، فضای کنش را بر دیگران می‌بندند.

اما شاید بحران بزرگ‌تر از دل همان طبقه‌ای سر برمی‌آورد که خود را «نخبه»، «آگاه» یا «تحصیل‌کرده» می‌نامند. این گروه که از نظر تحصیلی و شغلی در جایگاه مطلوبی قرار دارند، انتظار دارند سیاست و ساختارهای حزبی استرالیا به‌گونه‌ای باشد که بدون زحمت و بدون حضور در فعالیت‌های محلی، آنها را مستقیم بر کرسی‌های قدرت بنشاند. این نگاه مصرف‌گرایانه و سلسله‌مراتبی به سیاست، نه‌تنها با واقعیت‌های دموکراسی غربی ناسازگار است، بلکه بازتولید همان فرهنگ ارباب رعیتی در لباس غربی است که امکان پذیر نیست. سیاست در استرالیا، بر پایه‌ی فعالیت داوطلبانه، کار گروهی، و رشد از پایین به بالا شکل می‌گیرد، نه براساس مدرک و شهرت فردی.

در نهایت، جامعه‌ی هزاره در استرالیا در دوگانه‌ی امید و ناکامی در نوسان است. امید به‌سبب حضور چشمگیر در انتخابات و افزایش چهره‌های جوان و پرتلاش؛ و ناکامی به‌دلیل تداوم فرهنگ فردگرایی، بی‌برنامگی نهادی، و خودبزرگ‌بینی قشری که باید در خط مقدم سازماندهی سیاسی می‌بود. اگر این جامعه بخواهد از جایگاه حاشیه‌نشینی سیاسی بیرون بیاید، باید از مطالبه‌گری ساختاری، بازتعریف نهادهای نمایندگی، و تربیت نسل سیاسی مسئول و متعهد آغاز کند.

بیان دیدگاه


آخرین نوشته‌ها