4–5 دقیقه

در بلندترین نقطهٔ پارک ویگلاند در شهر اسلو، ستون عظیمی از سنگ، چون شعله‌ای منجمد در دل آسمان، سر برآورده است. این اثر خیره‌کننده، قلب تپندهٔ بزرگ‌ترین مجموعهٔ مجسمه‌سازی منفرد در جهان و چکیدهٔ جهان‌بینی گوستاو ویگلاند، مجسمه‌ساز نامدار نروژی‌ست. او این ستون را نه‌تنها نمادی از هنر، که عصاره‌ای از ایمان، معنویت و فلسفهٔ زیستن می‌دانست؛ آن‌گونه که گفته بود: «ستون دین من است.»

ستون مونولیت؛ پارک ویگلاند شهر اسلو، ناروی

مونولیت، ستونی‌ست به ارتفاع ۱۷ متر، حجاری‌شده از یک قطعه سنگ گرانیت یک‌تکه که از معدن «ایدفیورد» در دههٔ ۱۹۲۰ به پارک منتقل شد. ویگلاند طراحی این اثر را در سال ۱۹۲۴ آغاز کرد، و طی چهارده سال، سه سنگ‌تراش نروژی تحت نظارت مستقیم او، شبانه‌روز پیکره‌ها را از دل سنگ بیرون کشیدند. در سال ۱۹۴۴، یک سال پس از مرگ او، این ستون شکوهمند برای نخستین بار در معرض دید عموم قرار گرفت؛ ستون همچون نیایشی بی‌کلام و ستایندهٔ انسان. از نکات برجستهٔ مونولیت، زبان بدن است. در هیچ‌کدام از این مجسمه‌ها نه نوشتار وجود دارد، نه چهره‌ای اغراق‌شده است. تنها از طریق بدن‌ها، حالت قرارگیری، لمس، فاصله یا نزدیکی، مفهوم منتقل می‌شود. به‌همین دلیل، این مجموعه بدون نیاز به ترجمه، برای هر مخاطبی در هر فرهنگ و زبانی قابل فهم است.
شاید بتوان گفت؛ مونولیت نقطهٔ اوج کار هنری ویگلاند است، و یکی از منحصربه‌فردترین آثار مجسمه‌سازی قرن بیستم نیز به‌شمار می‌آید. در دنیایی پس از جنگ جهانی اول؛ شک در ارزش‌های مطلق شده بود، ویگلاند کوشید نسخه‌ای از معنویت مدرن را بدون اتکا به نهادهای سنتی دینی خلق کند و با تمرکز بر بدن، رنج، زیبایی و پیوند انسانی معنویت جدید خلق کند، معنویت که هسته‌ی اصلی آن انسان است.

بر سطح مونولیت، ۱۲۱ پیکرهٔ انسانی، عریان و درهم‌تنیده، به‌سان مارپیچی زنده به‌سوی آسمان اوج می‌گیرند. پیکره‌ها، شامل مردان و زنان، پیران و کودکان‌اند؛ بی‌چهره‌های خاص، بی‌لباس، و بی‌نام، اما سرشار از حرکت، رنج، مهر، و اشتیاق. در پایین‌ترین سطح، بدن‌ها بر زمین چنگ زده‌اند، بر شانه‌ها تکیه دارند یا بر دوش یکدیگر ایستاده‌اند، و در بالاترین نقطه، کودکان بر فراز این پیکره‌ها همچون نوک شکوفه‌ای انسانی می‌درخشند.

نگارنده همراه الیاس طنین بر سکویی پلاتوی مونولیت

مونولیت بر سکویی چندپله‌ای جای گرفته که آن را «پلاتوی مونولیت» می‌نامند؛ عرصه‌ای سنگی و دایره‌وار که ۳۶ گروه پیکره‌ای در اطراف آن چیده شده‌اند. هر مجسمه، روایتی مستقل و در عین حال جزئی از روایت کلی انسان است. این پیکره‌ها، که میان ۳ تا ۵ انسان را در وضعیت‌های گوناگون نشان می‌دهند، مضمونی مشترک دارند: زندگی. نه زندگی در سطح، بلکه زندگی در تمام ژرفا و تناقض‌هایش؛ از تولد تا پیری، از بازی و مهر تا جدال و رنج.

در یکی از این مجسمه‌ها، پدری نشسته و دو کودک را در آغوش گرفته است. صورتش خسته اما مهربان است؛ کودکان با آرامشی بی‌نام در آغوش او خفته‌اند. پیکره‌ای دیگر، پدری را نشان می‌دهد که کودکانش بر شانه‌هایش سوارند؛ گویی سنگینی آینده را با لبخند بر دوش می‌کشد. در مجسمه‌ای مجاور، زنی سالمند با قامتی خمیده نشسته، دستانش روی زانو، و نگاهی که میان تسلیم و تأمل در نوسان است. در کنار او کودکی نشسته، دست بر زانوی پیرزن؛ تقاطعی میان آغاز و پایان، بی‌هیچ کلامی، اما با سنگینی معنا.

در پیکره‌ای دیگر، مردی با خویشتن درگیر است. دو پیکرهٔ هم‌شکل، گویی دو نسخه از یک فرد، در نبردی تن‌به‌تن، میان تسلیم و اراده. کمی آن‌سوتر، دو مرد در حالت کشتی گرفتن‌اند؛ عضلاتشان در تنش، اما بی‌خشم. این‌ها پیکارهای بیرونی نیستند، بلکه تمثیلی از نبرد درون‌اند؛ جدال عقل و شهوت، ضعف و قدرت، گذشته و آینده.

در بخش‌هایی دیگر، سکوت و تنهایی جان می‌گیرد. زنی نشسته، کودکی در آغوشش، اما نگاهش خیره به دوردست است؛ تصویری از مهر آمیخته با اضطراب. زن و مردی دیگر پشت به پشت نشسته‌اند، بی‌تماس، بی‌واژه، اما سنگین از ناگفته‌ها. فاصلهٔ میان دو تن در این سکوت سنگی، فریادی‌ست از دل جدایی‌های انسانی.

کودکان در سراسر پلاتو حضور دارند. در حال دویدن، خندیدن، بالا رفتن از تن پدران، یا آویزان شدن از دست مادران. در مجسمه‌ای، کودکی بر پشت پدر خوابیده و پدر، آرام، در حال برخاستن است؛ پویایی و محافظت در آمیزشی یکپارچه. در هر مجسمه، زبان بدن‌ها گویاتر از هر کلام است. این انسان‌ها لباس ندارند، اما احساس دارند. بی‌چهره‌اند، اما جان‌دارند. بی‌زمان‌اند، اما کاملاً زنده.

طراحی فضایی این مجموعه، خود روایتی از سفر است. با ورود به پلاتو، مجسمه‌ها از زمین آغاز می‌شوند: بدن‌هایی درازکشیده، لم‌داده یا خمیده. با بالا رفتن از پله‌ها، بدن‌ها کشیده‌تر، حرکات پویاتر و حالات عاطفی پیچیده‌تر می‌شوند.

ویگلاند در این میدان‌گاه سنگی، نه صرفاً یک مجموعهٔ هنری، که معبدی بی‌سقف خلق کرده است؛ معبدی که در آن خدایان جای خود را به انسان‌ها داده‌اند. به عبارت دیگر؛ مونولیت نوعی نیایشگاه سکولار هست؛ جایی که انسان، با تمامی تنش‌ها و تمنایش، موضوع تقدیس و تأمل قرار گرفته است.
در دل سنگ‌های سرد و بی‌جان، زندگی جریان دارد. رنج هست، اما امید هم هست. جدایی هست، اما پیوند هم هست. و در سکوت این پیکره‌ها، زمزمه‌ای جاودانه به گوش می‌رسد: انسان، با تمام شکنندگی‌اش، مرکز معناست. ستون دین ویگلاند، ستون انسان است.

ستون مونولیت و مجسمه‌های سکویی پلاتوی مونولیت

بیان دیدگاه


آخرین نوشته‌ها