آری، او آخرین اخگر بازمانده از جنبشی روشنفکری بود؛ مردی که در روزگار افراطگرایی، قامت برافراشت و با عزتنفس زیست. هرگز شیفته قدرت نشد و دستانش به زر و زور آلوده نگردید.
معلم محمد هاشم مالستانی، فرزند محمدجعفر و نوهٔ شیخ محمدباقر، در سال ۱۳۲۸ خورشیدی در قریهٔ اولوم بلخسان ولسوالی مالستان ولایت غزنی دیده به جهان گشود. دوران کودکیاش در فضای ساده و روستایی مالستان گذشت؛ جایی که نخستین درسهای دینی را نزد ملای قریه آموخت. پس از آن، با موفقیت در امتحان سویه، راهی مکتب شد. مسیر علمی او از مکتب سلطان مودود جاغوری آغاز گردید و به لیسه عالی غازی کابل انجامید؛ جایی که در سال ۱۳۴۹ از آن فارغالتحصیل شد. سپس وارد دورهٔ تربیه معلم گردید و در سال ۱۳۵۱ بهعنوان آموزگاری جوان در لیسه سلطان مودود جاغوری رسماً پا به میدان تعلیم و تربیت گذاشت.

اما زندگی این مرد فرزانه تنها در تخته و کتاب خلاصه نشد. او در روزگاری به حرکت درآمد که افغانستان در التهاب مطالبات اجتماعی و خیزشهای مردمی میسوخت. در کنار مامایش، زندهیاد محمد اکرم یاری، و همراهانی چون محمد حیدر لهیب و داکتر اعظم دادفر، به سازمان جوانان مترقی پیوست و پیام آگاهی را در تاریکیها طنینافکن ساخت. رژیم شاهی حضورش را تاب نیاورد و او را از جاغوری به مالستان تبعید کرد. اما تبعید، رسالتش را خاموش نساخت؛ بلکه فرصتی شد تا شعلهٔ آموزش را در دورترین قریهها برافروزد.

در سال ۱۳۵۷، با وقوع کودتای ثور، به همراه یارانش دستگیر و در زندان دهمزنگ کابل زندانی شد. شکنجه و زندان نتوانست ارادهاش را درهم بشکند. پس از رهایی، بار دیگر به مردم پیوست. وقتی مالستان در سال ۱۳۵۹ آزاد شد، او بهعنوان نماینده کمیته مجاهدین به پاکستان فرستاده شد تا امکانات مقاومت را فراهم آورد. در آنجا نزدیک به دو سال منشی عمومی اتحادیه مجاهدین بود و همزمان مجلهٔ گلسرخ را بنیاد نهاد؛ نشریهای که نقدهای کوبندهاش بر بنیادگرایی، همچون انفجاری فکری در هزارهجات طنینانداز شد.
با این همه، او هیچگاه اسیر بازیهای قدرت نشد. پس از مدتی به کویته و سپس به زادگاهش بازگشت و بار دیگر تختهسیاه را برگزید. در اواخر دههٔ ۱۳۶۰، در اوج جنگهای داخلی، به یاری یک نهاد خیریهٔ جاپانی، نخستین بار در قریهٔ شینهده مالستان، لیسهٔ فیضمحمد کاتب را بنیان گذاشت. در روزگاری که بیشتر کودکان به سوی تفنگ کشیده میشدند، او قلم را به دستشان داد.

اما این کار ساده نبود. جامعهٔ آن روز مالستان سخت زیر نفوذ تبلیغات روحانیت قرار داشت. روحانیون او را نه یک معلم، که شعلهای میپنداشتند و از هر راهی علیه او تبلیغ میکردند. پدران را هشدار میدادند که مبادا فرزندانشان را به مکتب بفرستند، تا مبادا «شعلهای» شوند. شایعه و دسیسه فراوان بود و فضای جامعه ملتهب و شکننده. با این همه، معلم هاشم هرگز تسلیم زخمزبانها و دشمنیها نشد. او استوار ایستاد و مشعل معارف مالستان را در دست گرفت تا روشنایی را بر تاریکی پیروز گرداند.
دوران جمهوریت، برای بسیاری از یاران دیروز، نردبانی برای رسیدن به قدرت و ثروت شد؛ اما معلم هاشم هیچگاه دل به مقام و چوکی نبست. تا واپسین سالهای عمر، در سنگر مقدس معلمی ماند و با عزتنفس زیست. در سال ۱۳۹۷ بازنشسته شد، اما صدها شاگرد از او به یادگار ماندند؛ شاگردانی که امروز در دانشگاهها، نهادها و محافل علمی جهان، نام و پیام او را زنده نگاه داشتهاند.
سالهای پایانی عمرش با بیماری سپری شد، اما حتی بر بستر رنج نیز کتاب را رها نکرد. او تا آخرین لحظه با اندیشه و قلم نفس کشید تا سرانجام در شانزدهم اسد ۱۴۰۴ خورشیدی، در هفتادوششسالگی چشم از جهان فروبست.
امروز، ۲۴ اگست ۲۰۲۵، در شهر سیدنی استرالیا، مراسم ختم قرآن و بزرگداشت او با حضور فرزندان، خانواده، شاگردان، یاران و هموطنان برگزار شد. همگان آمده بودند تا به مردی ادای احترام کنند که عمرش را در راه دانایی و آزادی وقف کرده بود.
یاد و نام معلم محمد هاشم مالستانی همچون چراغی فروزان در تاریخ معارف افغانستان و بهویژه مالستان خواهد درخشید؛ الگویی از صداقت، پاکی و تعهد. او رفت، اما رسالتش در جان شاگردانش جاودانه ماند. روانش شاد یاد و نامش جاودان باد

بیان دیدگاه