یکی از بهترین فیلمهای که این اواخر نگاه کردم، فیلم است تحت عنوان «هنوز وقت هست». این فیلم در حقیقت آیینهای است در برابر همهی کسانی که به امید آینده، امروز خود را از دست میدهند. ایدهی مرکزی فیلم بسیار ساده اما عمیق است. مردی که همیشه گرفتار کار و مشغله است و مدام به خودش وعده میدهد که «بعداً» برای خانواده و شادیهای زندگی وقت خواهد گذاشت، ناگهان درمییابد که این «بعداً» هرگز نمیآید. او بهجای آنکه فرصت تجربهی لحظهها را داشته باشد، یکباره از سالی به سال دیگر پرتاب میشود و درمییابد هرچه در این فاصله گذشته، دیگر بازگشتپذیر نیست.

این روایت در حقیقت استعارهای روشن از وضعیت بسیاری از انسانهای امروز است؛ کسانی که بهجای زیستن در اکنون، آینده را به بت بدل کردهاند. آینده در این نگاه به مثابه یک بهشت خیالی است. وقتی کارها سبکتر شد، وقتی خانه بهتر شد، وقتی پول بیشتری آمد، وقتی پروژه به پایان رسید… آن وقت میتوان شاد بود، خانواده را دید، وقت گذاشت، سفر رفت، عشق ورزید. اما فیلم نشان میدهد که این آیندهی خیالی هرگز فرا نمیرسد. زندگی بیهیچ درنگی جلو میرود و کسی که در اکنون غایب است، تنها با بقایای از دسترفته روبهرو میشود. چیزی که حتی تصورش وحشتناک است. فرزندی که دیگر کودک نیست، شریکی که دیگر صبر ندارد، لبخندهایی که جای خود را به سکوت دادهاند.
یکی از محورهای پرمعنا در فیلم، این است که زمان با هیچکس شوخی ندارد. زمان دشمن نیست، اما بیرحم است، واقعاً بی رحم است. من خود بی رحمی زمان را تجربه کردم. کودک روزبهروز بزرگ میشود، رابطهی عاشقانه کمکم سرد میشود، دوستان از دایرهی نزدیک خارج میشوند و پیری آرام آرام از راه میرسد.
این فیلم نشان میدهد که گذر زمان تنها در رویدادهای بزرگ یا لحظات نمایشی خلاصه نمیشود، بلکه در جزئیترین صحنهها رخ میدهد. در یک بازی ساده با کودک، در یک گفتوگوی شبانهی کوتاه، در یک جشن کوچک تولد. وقتی این لحظهها غایب باشند، حتی اگر همهچیزهای بزرگ به دست آید؛ خانه، موقعیت، مقام، پول، چیزی از زندگی باقی نمیماند جز پوستهای توخالی.
پیامی که هنوز وقت هست بر آن تأکید میکند، فراتر از نقد سادهی «مشغولیت کاری» است. فیلم میگوید مشکل تنها این نیست که کار زیاد وقت آدمی را میگیرد، بلکه مشکل در نوع نگاه ما به زندگی است. ما گمان میکنیم زندگی قابل تعویق است، میتوان آن را «برای بعد» ذخیره کرد، میتوان شادی را عقب انداخت و عشق را در صندوقی نگه داشت تا روزی مناسبتر از آن بهره برد. اما واقعیت آن است که هر لحظهای که امروز از دست برود، برای همیشه از دست رفته است. نمیتوان کودکِ دهساله را دوباره به پنجسالگی بازگرداند، نمیتوان خاطرهی یک شام خانوادگی از دسترفته را دوباره ساخت، نمیتوان کسی را که سالها در انتظار توجه ما بوده دوباره به نقطهی آغاز آورد.
به همین دلیل است که فیلم در سطحی فلسفی، دربارهی «اکنون» سخن میگوید. اکنون در اینجا نه یک لحظهی گذرا، بلکه یگانه مکانی است که زندگی واقعی در آن جریان دارد. آینده و گذشته هر دو نوعی توهماند. گذشته بازنمیگردد و آینده هنوز وجود ندارد. تنها چیزی که داریم همین لحظه است؛ لحظهای که اگر در آن حضور نداشته باشیم، عملاً زندگی نکردهایم. دانته، شخصیت اصلی فیلم، نمایندهی کسی است که همهی زندگی را در آینده جستجو میکند و وقتی چشم باز میکند، میبیند همهچیز را از دست داده و هیچ آیندهای هم باقی نمانده است.
تمرکز فیلم بر خانواده از این جهت پرمعناست که خانه و رابطهی نزدیک، بیش از هر چیز به حضور نیاز دارند. عشق با «بودن» زنده میماند، نه با وعدهی «خواهم بود». کودکان والدینی را نمیخواهند که تنها در خاطرات دور یا عکسها حاضر باشند؛ آنها به لحظههای اکنون نیاز دارند، به نگاه، به بازی، به لمس. شریک زندگی هم تحمل بیپایانی ندارد؛ اگر جای خالی تداوم یابد، رابطه فرسوده میشود. فیلم نشان میدهد که آیندهای که برای آن همهچیز را قربانی میکنیم، اغلب به قیمت نابودی همان کسانی تمام میشود که قرار بود برایشان تلاش کنیم.
عنوان فیلم «هنوز وقت هست» در ظاهر نوعی امیدبخشی است، اما در پایان معنایی دوگانه پیدا میکند. در یک سطح میگوید تا وقتی زندهای، میتوانی تغییر کنی و میتوانی در لحظه حاضر شوی. اما در سطحی عمیقتر، هشدار میدهد که «هنوز وقت هست» تنها زمانی صادق است که هماکنون دست به کار شوی. اگر باز هم به امید فردا بمانی، این جمله به دروغ بدل میشود. حقیقت این است که وقت همیشه اکنون است و اگر اکنون را رها کنی، هیچ زمانی باقی نخواهد ماند.
از این منظر، فیلم نوعی دعوت به بازنگری در فلسفهی زندگی معاصر است. در جهانی که ارزشها اغلب با موفقیت شغلی، درآمد و موقعیت اجتماعی سنجیده میشود، فیلم یادآور میشود که این دستاوردها اگرچه مهماند، اما نمیتوانند جایگزین لحظههای واقعی زندگی شوند. شاید بتوان خانهی بزرگتر یا ماشین بهتر خرید، اما نمیتوان لحظهای را که با عزیزان از دست رفته، بازخرید کرد.
به همین دلیل، هنوز وقت هست اثری عمیق و پرمعناست؛ نه بهخاطر پیچیدگی تکنیکی یا بازیهای نمایشی، بلکه بهخاطر پیامی ساده و بنیادین: زندگی در انتظار ما نمیماند. اگر میخواهیم واقعاً زندگی کنیم، باید همین حالا، همینجا و با همان کسانی که کنار ما هستند، حاضر شویم. تنها در این صورت است که میتوان گفت «هنوز وقت هست».

بیان دیدگاه